اشعار امام زمان(عج) مرتبط با شب هفتم محرم

هر لحظه در حال و هوايت پر گرفتيم
تنها خيالي از تو را در بر گرفتيم

هر شب ز داغ دوري ات مُرديم و هر صبح
با شوق رويت زندگي از سر گرفتيم

بر جاده هاي انتظارت خيره مانديم
عکس فراقت را به چشم تر گرفتيم

آن قدر شيرين است پيش تو نشستن
امشب به يادت محفلي ديگر گرفتيم

سوگند بر شرمندگي هاي ابالفضل
آقا بيا که روضه ي اصغر گرفتيم

شاعر ؟؟؟؟؟

*********************

 بايد بميرم من براي تو ، چرا نه؟
آقا غريبي كن، ولي با آشنا نه

ما روز و شب حاجت نگفتيم و گرفتيم
جايي نديده چشم هامان كه گدا نه

پشت در اين خانه ايم و چشم بر راه
ما را بكُش اما نگوئي كه شما نه

جز ماجراي عشق در مقتل نديدم
تو ياد دادي تا بگويم جز خدا نه

من بالهايم را به دست تو سپردم
من را ببر اما به غير از كربلا نه

بر سينه ي خود نام زينب را نوشتيم
گفتيم آري بر بلا ، بر ادعا نه

زهرا حسيني گفت و ما آتش گرفتيم
بنويسمان جز در صف ديوانه ها، نه

يحيايِ ما را تشنه لب گودال بردند
آقا كفن اي كاش بـود و بوريا نه

در كربلا ديدم هنوز اشك رباب است
ديدم عروس فاطمه در آفتاب است


حسن لطفي



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتمناجات با امام زمان(ع)شب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) مرتبط با شب هفتم محرم
[ 9 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هفتم محرم .حضرت علي اصغر(ع)

تیر آه از نهاد پدر در بیاورد
وقتی سر از گلوی پسر در بیاورد

بی شک برای بردن زیر گلوی تو
حق دارد اینکه تیر سه پر در بیاورد

از تیر گفته اند به کرات شاعران
آنجا که از گلوی تو سر در بیاورد

اما نگفته اند که ارباب از گلوت
باید که تیر را به هنر در بیاورد

ای کاش حرمله بنشیند مگر خودش
این تیر را به تیر دگر در بیاورد

هم که سه شعبه است همینکه سه شعله است
یعنی دمار از سه نفر در بیاورد

مهدی رحیمی

*******************

غم تو سینه به سینه به این هزاره رسید
به گوشه گوشه ی عالم به هر کناره رسید

پدر که خون تو را رو به آسمان پاشید
غمت به ماه و به خورشید و هر ستاره رسید

امامزاده ی محبوب شیخ جعفرها
به ما کرامت بی حد تو هماره رسید

یکی به حاجت خود پای گریه بر لب تو
یکی به واسطه ی آن گلوی پاره رسید

نوشته صاحب مقتل سرت به مو شد بند....
سخن به گوشه کنایه به استعاره رسید

به یاد محسن زهرا سه شعبه ات زده اند
که میخِ در به تو سردار شیرخواره رسید

سپاه حرمله آن سو دلش خنک می شد
در این طرف به دل مادرت شراره رسید

برای حمل علی اکبری دگر صد شکر
به داد حضرت آقا عبا دوباره رسید

اگر چه سهم کسی بردن سر تو نشد
ولی ز لطف تو مردی به گاهواره رسید....

محسن حنیفی

*******************

جای گریه پسرم باز کنی لب خوب است
آنقدر گرم شده که نکنی تب خوب است

پیش مادر نشد آرام بگیری اما
بروی خواب کمی محضر زینب خوب است

آنقدر سوختم از هُرم لب سوخته ات
که دوام آورم از داغ تو تا شب خوب است

لحظه ای هم که شده صبر کن از حال نرو
که رقیه به همه گفته مرتب ... خوب است

برو شاید که خدا خواست هوا ابری شد
آسمان با پدر تشنه ات اغلب خوب است

هول گهواره خالی به دلم هست ولی
نیزه دار تو اگر هست مجرب خوب است

سر تو گرچه می افتد گُلم از دوش پدر
چشم من تا ندویده سوی مرکب خوب است

اصلاً ای کاش دوباره به حرم برگردی
جای گریه پسرم بازکنی لب خوب است

رضا دين پرور

*******************

هم افتاده از نیزه سرت نه
هم جا باز کرده حنجرت نه
اگر هم خواستی از نی بیافتی
فقط در پیش چشم مادرت نه

**

امان از چشمِ هرزه بین خولی
و از خون لخته های زین خولی
نداری طاقت کنج تنورش
برو هرجا نه در خورجین خولی

**

بگو زینب:کمی آرام بچه است
بگو با ازدحام شام،بچه است
کمی از چهره اش تغییر کرده
بگو با سنگهای بام بچه است

حسن لطفی

*******************

ندانم گریه است این یا که خنده است
عزیزم هرچه می باشد کُشنده است
گلم از خواب نازت نپری که
سرت بد جور بر یک پوست بند است

**

زبانت آب کرده خواهرت را
لبانت پیر کرده مادرت را
کدامین را به مادر پس رسانم
همین قنداقه را یا که سرت را

**

چه زود این غنچه را پژمرد این تیر
گمانم حنجرت را خورد این تیر
خدایا شکر دستم بود ور نه
سرت را با خودش می برد این تیر

حسن لطفی

 *******************

چقدر نـيـزه بلند است نيفتي پسرم
چنگ اين حرمله­ ي پست نيفتي پسرم

با وجودي كه روي نـاقه و در زنجيرم
دلم از دور به تـو هست نيفتي پسرم

هر طرف رفت سرت دست به آن سو بردم
نـيـزه دارِ تو بود مست نيفتي پسرم

در سفر شانه به شانه شده اي با عباس
بـه تـو حالا نرسد دست نيفتي پسرم

كاش بـا روسري غـارتيِ من قدري
روي ني دور تو مي بست نيفتي پسرم

بيشتر جاي خودت را سر ني محكم كن
سـفر شـام به پيش است نيفتي پسرم

نيزه خم مي شد اگر، با دلِ صد چاك علي
مي گرفتم ز سـر و صورتِ تـو خاك علي

علیرضا شریف

*******************

گمان را شکست
غمی قامت آسمان را شکست

ببین حرمله
که پشت امام زمان را شکست

چنان زه کشید
که از بغض حیدر کمان را شکست

صدایی مهیب
دل مادری نیمه جان را شکست

سه شعبه رسید
یکی از سه شعبه دهان را شکست

گلو که نگو
نوک دوم اش استخوان را شکست

و با سوی
سرِ کودکِ بی زبان را شکست

چنان ضربه زد
نه گل بازوی باغبان را شکست

پس از ساعتی
شرر حرمت آشیان را شکست

حرامی زد و
سر کودکان خیزران را شکست

در آن ازدحام
که سنگی سر بر سنان را شکست

صدای رباب
دل زینب قد کمان را شکست

ببین با لگد
زد و چوب گهواره مان را شکست

حسن لطفی



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هفتم محرم حضرت علي اصغر(ع)
[ 9 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مدح حضرت علي اصغر(ع)

کربلايي تر شده در کربلاي کوچکي
مي برد دل از خدا با خنده هاي کوچکي

آب و آه و تير و گرما ، اين هجاهاي بلند
شعله ميريزند بر روي هجاي کوچکي

قصد بالا رفتن از هفت آسمانش در سر است
کودک شش ماهه اي با دست هاي کوچکي

گاه ميگويم به خود اسمش چه باشد بهتر است؟
مصطفاي کودکي يا مرتضاي کوچکي ؟

عمر نهصد ساله لازم نيست در اين خاندان
کشتي نوح است دست ناخداي کوچکي

دست از دامان موساهاي کوچک برندار
ميشکافد نيل حتي با عصاهاي کوچکي

يک مسيحا طفل اينجا ميتواند سال ها
مرده ها را زنده سازد با دعاي کوچکي

اگر شاعر اين شعر را ميشناسيد لطفا اطلاع دهيد



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار مدح حضرت علي اصغر(ع)
[ 9 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شب هفتم محرم

زبان حال رباب
 
طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب
لالا گلم ، عزیز دلم ، اصغرم بخواب

شرمنده ام که شیر ندارم ...به سینه ام
ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب

آرام که نمی شوی ای میوه ی دلم
خیمه به خیمه هرچه تو را می برم ، بخواب

نزدیک به سه روز و سه شب می شود علی
پلکم به هم نیامده مادر ، برم بخواب

لالا گلم ، ببین که شبیه تو تشنه ام
آتش مزن به جان من ای مادرم ، بخواب

من خواب دیده ام که سرت روی نیزه بود
خواب و خیال بود نشد باورم ، بخواب

رضا رسول زاده

 



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: شب هفتم محرم
[ 1 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هفتم محرم

      چند شعر از استاد علی اکبر لطیفیان

      رویِ این دستم تنش بر روی آن دستم سرش
      آه بفرستم كدامش را برای مادرش؟!

      حجمِ تیری كه برای جنگ های سخت بود
      آن چنان آسیب زد چیزی نماند از حنجرش

      شرم دارم كه بگویم تیرِ دشمن داغ بود
      در حرم پیچید عطر و بوی یاسِ پرپرش


    **********************

       لالا بر آن که خواب ندارد چه فایده
      ماندن بر آن که تاب ندارد چه فایده

      گیرم تو را حسین بگیرد، بغل کند
      وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده

      احساس مادری به همین شیر دادن است
      آری ولی رباب ندارد چه فایده

      انداخته حِرز، اگر چه به گردنت
      تا صورتت نقاب ندارد چه فایده

      پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود
      وقتی کسی جواب ندارد چه فایده

      با چه سر تو را به نی بند می کنند
      زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده

 

    **********************

    آری سر شانه ام کبوتر شده بود
      از خیمه برای پر زدن در شده بود
      در کوچکی اش داشت بزرگی می کرد
      یعنی علی اصغر، علی اکبر شده بود
    


    **********************

      همین که دو تایی به میدان رسیدند
      رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند

      به واللهِ کارش علی اکبری بود
      اگر چه علی اصغرش آفریدند

      سرش را روی شانه بالا گرفته ست
      کسی را به این سر بلندی ندیدند

      از این سمت، علی که جلوتر می آمد
      از آن سمت، لشگر، عقب می کشیدند

      همین که گلوی خودش را نشان داد
      تمامی دل ها برایش طپیدند

      پدر گردنش کج، پسر گردنش کج
      چه قدر این دو از هم خجالت کشیدند

      لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک
      چه راحت گلوی علی را بریدند

      عبا گرچه نگذاشت زن ها ببینند
      صدای کف و سوت را که شنیدند
   


    **********************

     می خواستم بزرگ شوی محشری شوی
      تا چند سالِ بعد علی اكبری شوی

      می خواستم كه قد بكشی مثل دیگران
      شاید عصای پیریِ یك مادری شوی

      لحظه به لحظه رنگ تو تغییر میكند
      چیزی نمانده است كه نیلوفری شوی

      مثل دو تكه چوب لبت را به هم نزن
      اسبابِ خجلتم جلویِ دیگری شوی

      این مادری ِ من كه به دردت نمیخورد
      تو حاضری علی كه تاج سری شوی؟!

 

    **********************

     آن قدر توان در بدن مختصرت نیست
      آن قدر که حال زدن بال و پرت نیست

      بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
      حالا که توانایی از این بیشترت نیست

       فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
      گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست

      گفتی که مکش منت این حرمله ها را
      حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست

      حالا که مرا می بری از شیر بگیری
      یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟

      تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
      آن قدر که از دور و برت هم خبری نیست

      آن قدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
      که هیچ خبر دار نگشتی که سرت نیست

      این بار نگه دار سرت را که نیفتد
      حالا که توانایی از این بیشترت نیست
    


    **********************

     گهواره خالی می شود با رفتن تو
      دیگر نمانده فرصتی تا رفتن تو

      حتی خدا با رفتنت راضی نمی شد
      عیسای من قربان بالا رفتن تو

      هر چیز را، هر رفتن نا ممکنی را
      می شد که باور کرد الا رفتن تو

      وقتی گناهی سر نمی زد از گلویت
      یعنی چرا یعنی معما رفتن تو

      ای کاش می بردی مرا با چشم هایت
      یا این که می افتاد فردا  رفتن تو

      وقتی که پا در عرصه حق می گذاری
      فرقی ندارد آمدن یا رفتن تو
   



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هفتم محرم
[ 30 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هفتم محرم


حسن جواهری

از دل بکشم من آه شبگیر علی
با داغ تو از جهان شدم سیر علی

تیری که ز پا نشاند علمدارم را
با حلق تو کرده کار شمشیر علی

***
به دست دشمن بد کینه من
شکسته، ای خدا آیینه من

ببین خون گلویت ای علی جان
همه پاشیده روی سینه من


*************************


غلامرضا سازگار

این طفل شیرخواره همه لشکر من است
در بیـن سی هـزار سپه، یـاور من است

یـک بـاغ لاله هـدیه به محبوب کرده‌ام
این شیرخواره دسته گلِ آخـرِ من است

خونی کز آن جمال خدا گشت لاله‌گون
بـاور کنید خـون علی‌اصغرِ مـن است

ایـن طفـل شیر را مشمارید شیرخوار
من مصحف خدایم و این کوثر من است

مـن سینه چـاک سنگر سـرخ شهادتم
این است آن شهید که هم‌سنگر من است

ایـن اسـت آن شهیـد کـه با بی‌زبانی‌اش
تـا صبـح روز حشـر پیام‌آور من است

جسمش به روی دست من و مرغ روح او
پـرواز کـرده در بغـلِ مـادر مـن است

چون شمعِ سوخته شده از قحط آب، آب
آبـی اگر که خورده ز چشمِ تر من است

خواهید اگر کنید پس از این زیارتش
قبرش به روی سینۀ غم‌پرور من است

«میثم» شـرارۀ دل مـا را کِشد به نظم
با سوزِ سینه، تشنه لبِ ساغر من است


*************************


محسن نیکنام

آن را که جبرئیل نهد پا به خیمه اش
آتش قدم گذاشت خدایا به خیمه اش

"خورشید سر برهنه بر آمد به کوهسار"
باریده بود عشق، به صحرا به خیمه اش

پشت زمین خمیده و پشت زمان دو تاست
کِی آورد زمین و زمان تاب خیمه اش

دسته گل محمّدی آورده روی دست
یارب مدد که باز برد تا به خیمه اش

از سوز تشنه کامی و اندوه تشنگان
خشکیده است دیده ی دریا به خیمه اش

گو آفتاب نرگس بیمار را متاب
گو باد را مباد، مبادا به خیمه اش

شاعر که واژه واژه ی خود را غریب دید
وا کرد پای قافیه ها را به خیمه اش

جان مرا بگیر و ببر تا زیارتش
دست مرا بگیر و ببر تا به خیمه اش

 

*************************

سیدمحمد میرهاشمی‌

آئینه‌ام‌ جمال‌ تو را آرزو كنم‌
آلاله‌ام‌ بهشت‌ ولا آرزو كنم‌

ماهم‌ اسیر پنجه‌ ظلمت‌ نمی‌شوم‌
خضر رهم‌ كه‌ آب‌ بقا آرزو كنم‌

آغوش‌ گرم‌ تو كه‌ خدای‌ محبتی
‌ یعنی‌ مقام‌ انس‌ تو را آرزو كنم‌

اشكم‌ برای‌ آب‌ نباشد كه‌ از خدا
یاری‌ سیدالشهدا آرزو كنم‌

شش ماهه‌ام‌ حریص‌ شهادت‌ شده‌ دلم‌
 تیر سه‌ شعبه‌ را به‌ خدا آرزو كنم‌

این‌ كوفیان‌ شرور و بد اندیش‌ و ناكس‌اند
 از حق‌ سلامت‌ اسرا آرزو كنم‌

سر بر فراز نیزه‌ اگر می‌رود چه‌ غم‌؟
سر را ز تن‌ به‌ نیزه‌ جدا آرزو كنم‌

بالای‌ نیزه‌ بعثت‌ عشق‌ مرا ببین‌
پیغمبرم‌ حریم‌ حرا آرزو كنم‌

گم‌ گشته‌ هم چو محسن‌ زهرا مزار من‌
شوریده‌ام‌ مقام‌ فنا آرزو كنم‌


*************************


سید حسن رستگار

کَمان گرفته که طفل صغیر را بزند
 امید و دار و ندار امیر را بزند

 تمام هلهله هاشان به خاطر این بود
 که یک شغال توانسته شیر را بزند


*************************


جواد حیدری
 
گلی نشكفته از گلشن گرفتی
تموم عمرمو دشمن گرفتی
الهی حرمله دستت قلم شه
كبوتر بچه مو از من گرفتی

***
نمودی بر پدر یاری عزیزم
از او كردی طرفداری عزیزم
الهی مادرت دورت بگرده
چه قبر كوچكی داری عزیزم

***
با بودن تو حال و هوایی دارم
هر چند هراس از جدایی دارم
اما تو برو به فكر بابایت باش
مادر تو برو منم خدایی دارم

 

*************************


ولی صادقی

یک غنچه که رنج تشنگی آبش کرد
نامردی روزگار بی تابش کرد
می خواست لبی تر کند و برخیزد
افسوس که تیر حرمله خوابش کرد

*************************

مریم پیله ور

این گونه ستم را که خداوند نمی خواست
بر صورت لب های تو لبخند نمی خواست
ای تیر یزیدی که کمان ات یله می شد
اصغر به خدا از تو گلوبند نمی خواست

***
وجدان کسی خواب نباشد ای کاش
یک کودک بی تاب نباشد ای کاش
حالا که قرار است به اصغر نرسد
مهریه ی من آب نباشد ای کاش

***
از دجله به محراب می آرم اصغر
سخت است، ولی تاب می آرم اصغر
حتی شده بی دست بمانم سهل است
لب تر بکنی آب می آرم اصغر


*************************


علیرضا لک

به نسیمت پر جبریل به هم می ریزد
پای اعجاز لبت نیل به هم می ریزد

تازه از راه رسیدی و گلویت تازه
بعد از این که شده تکمیل به هم می ریزد

آیه ی حنجره ات سمت خدا باریده است
یعنی آن شیوه ی تنزیل به هم می ریزد

یک قدم می رود و یک دو قدم می آید
کسی از حالت تعدیل به هم می ریزد

تشنه رفتی و بلا فاصله سیراب شدی
مادر از این همه تبدیل به هم می ریزد

داغ تو آه شد و گریه حرم را پُر کرد
می روی و همه ی ایل به هم می ریزد


*************************

محمد سهرابی

بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد
عمامه بست، رو به سوی کارزار شد

زیر عبا گرفت علی را شهِ غریب
با شیرخواره جانب آن قوم خوار شد

گفتند آمده ست به قرآن قسم دهد
پس همهمه گرفت و قُشون بیقرار شد

پس دست بُرد و طفلکِ از حال رفته را
بیرون کشید و خاتم شهر آشکار شد

لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین
پس رو برو به مکتبِ داد و هوار شد

چندین سخن ز ماهی و آب فرات کرد
پس با علی سخن ز سر التفاط کرد

چشم سیاه تو چقدر آب می خورد؟
اصلاً شب سیاه مگر آب می خورد؟

شمر و سنان و اَخنس و خولی بهانه است
قتل پدر ز داغ پسر آب می خورد

ای پاره ی دلم سر دستم تکان مخور
الآن لبت ز تیر سه پر آب می خورد

گفتند آمده ست زرنگی کند حسین
جای تو گفته اند پدر آب می خورد

عباس خفته است که برپاست حرمله
این فتنه از خسوف قمر آب می خورد

یا رب ببین که من جگرم را فروختم
تنها ستاره ی سحرم را فروختم


*************************


ولی الله کلامی زنجانی

ای اهل عزا اجر شما با علی اصغر
مهمان حسینیم  بگو یا علی اصغر

این کودک شش ماهه گل باغ رباب است
پر پر شده در گلشن زهرا علی اصغر

هر کس که به گهواره ی دل جا دهد او را
او را بدهد در حرمش جا علی اصغر

ای سینه زنان دامن شش ماهه بگیرید
چون کرده به هر درد مداوا علی اصغر

طفلش مشماری که بُود باب الحوائج
پروندۀ ما را کند امضاء علی اصغر

احرام عزا بند که با ناله بگوییم
لالا پسر فاطمه لالا علی اصغر

بر مجلس یاران حسین سر زند از لطف
همراه عمو گیرد اگر پا علی اصغر


*************************


یوسف رحیمی

این ناله شکسته یک خسته مادرست
بی شیر بودنم به خدا مرگ آورست

آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل
خجلت زده غریب و پریشان و مضطرست

از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده
رویت خضاب گشته ز خون کبوترست

مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم
من مادرم که سینۀ من مهد اصغرست

یا که ببند چشم علی یا که صبر کن
چشمش هنوز در پی بیچاره مادرست

با من مگو که تیر به حلق علی زدند
بر حنجرش نشانه تیزی خنجرست

داغش عظیم اگر چه خودش شیر خواره بود
این داغ سخت با همه غم ها برابرست


*************************

محمّدرضا مختارنژاد

منظور نداشته عذابم بدهد
حتّی سر سوزن اضطرابم بدهد
چون غنچه‌ام و تنگ دهانم، آن تیر
از راه میان‌بر آمد آبم بدهد

***
مانند تو هیچ‌كس عطش نوش نشد
با تیر نرقصید و هم‌آغوش نشد
مانند تو هیچ‌كس برای رفتن
از بدو تولدش كفن‌پوش نشد

*************************


علیرضا لك

شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد
با لب زدنش گریه هر سنگ در آمد

در فاصله كوچك یك بوسه به سرعت
بی تاب شد و حوصله تیر سر آمد

این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟
یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟

می خواست كه كم تر بشود زحمت شمشیر
با این همه شدت به گلویش اگر آمد

در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد
بابا چه كشیده است كه تا تیر در آمد

مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی
قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد!

*************************

حسن لطفی

وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد
مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد

بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش
پیش لبان خشک تو دریا سراب شد

مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات
اما لبم ز تاول رویت کباب شد

وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید
گفتم رباب: خیمه عمرت خراب شد

از چشم های حرمله پیداست فکر چیست
مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد


*************************

جواد حیدری

وسط تشنگی و قحطی آب
گفت لبیک به شه طفل رباب

بند قنداق درید و نالید
ای پدر اصغر خود را دریاب!

غیرتم می کشد ای شاه غریب!
که شدی بی سپه و بی اصحاب

یک سه شعبه ز تو کم خواهد کرد
می شوم من سپر تو به شتاب

من ز گهواره دگر خسته شدم
می روم بر روی دست تو به خواب

می روم تا که نبینم مادر
در اسیری برود بزم شراب

پرچم تشنگی خیمه منم
باب حاجات منم، طفل رباب

*************************


مجتبی حاذق

همان غریب که از هر غریب تنهاتر
به روی دست خودش برده بود بالاتر

دمی به سمت حرم زد، دمی به لشکریان
کسی که بود از عیسی دمش مسیحاتر

نگاه خسته ی او را کسی نمی فهمید
اگر چه بود نگاش از همیشه گیراتر

و روی دست خودش یک رضیع می آورد
که از تمامی مردان قوم آقاتر

علی شده ست مهیا برای جنگیدن
کمان حرمله آن سو شده مهیاتر

تمام قامت او زیر تیر پنهان شد
گلوی کوچک اش اما شده ست پیداتر

سه شعبه ای که علمدار را زمین انداخت
همان سه شعبه به جسمش نشست زیباتر

و قامتش همه در هم شده ست و پاشیده ست
و قد کوچک او گشته است رعناتر

دو سطر نیزه نوشتی، به خط کوفی بود
به خط خون بنویسش، به خط خواناتر


*************************


احسان‌ محسنی‌فر

شش ماهه‌ بود و رنگ‌ جمالش‌ پریده‌ بود
از هوش‌ رفته‌ یا كه‌ به‌ ناز آرمیده‌ بود

چشمان‌ خود گشود و ز گهواره‌ زد برون‌
هل‌ من‌ معین‌ غربت‌ بابا شنیده‌ بود

او محسن‌ است‌ یا كه‌ از او در نیابت‌ است‌؟!
خاكستری‌ كه‌ حاصل‌ عمر شهیده‌ بود

لب‌ تشنه‌ بود از عطش‌ غربت‌ پدر
آمد ولی‌ به‌ جان،‌ غم‌ بابا خریده‌ بود

یك‌ لحظه‌ هم‌ درنگ‌ نكرد خصم‌ خیره‌ سر
انگار تا به‌ حال‌ سپیدی‌ ندیده‌ بود

تیر سه‌ شعبه‌ای‌ كه‌ زد از جنس‌ میخ‌ در
از گوش‌ تا به‌ گوش‌ علی‌ را دریده‌ بود

باور نداشتند، علی‌، دست‌ و پا زند
هجم‌ سه‌ شعبه‌ چون‌ نفسش‌ را بریده‌ بود

آیا شتاب‌ تیر كمك‌ كرد یا حسین‌
خود تیر را ز حنجره‌ بیرون‌ كشیده‌ بود


*************************


علی صالحی

غنچه اگر خم شده‌ست و تاب ندارد
از سر شاخه نچین، گلاب ندارد

ماهی من لب به روی لب زَنَد امّا
قدرت آن كه بگوید آب ندارد

دین شما چیست؟... از كدام قُماشید..؟
آب به بچه دهی، ثواب ندارد؟!

تیر سه شعبه برای كشتن شیر است
نازُكیِ این گلو كه تاب ندارد

هلهله‌هاتان برای چیست جماعت؟
مَردِ خجالت زده عذاب ندارد

كاش بمیرم ولی به خیمه نیایم
دلهُره‌ی مادرش جواب ندارد


*************************


محمد سهرابی

گریه ها حلقه شدند پا به ركابش كردند
دست ها چنگ زنان مرد ربابش كردند

مادر تشنه ی شش ماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است و در این جلوه سرابش كردند

بی زره آمده از بس كه شهامت دارد
كس حریفش نشد و زود جوابش كردند

تیر مرد افكن و بر طفلك شش ماهه زدند
یعنی اندازه ی عباس حسابش كردند

زودرس بود، بزرگ همه ی قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش كردند

سر شب شیر نمی خورد، نمی خفت علی
این كه خوابیده، گُمانم كه عتابش كردند

شورِ چشم تر او داشت اثر می بخشید
كوفیان هلهله كردند و خرابش كردند

باخت چون سر، به تراش نوك نی منزل كرد
این نگین را ز درون برده ركابش كردند

بعد از این خاك سرِ هر چه ثواب است كه قوم
هر چه كردند به شه بهر ثوابش كردند

نخریدند دلِ سوخته ی سلطان را
لیك اصغر جگری داشت كه آبش كردند

 

*************************


نوید اسماعیل زاده

هر لحظه از خدا طلب مرگ می کنی
وقتی که دشمنت بلدِ راه می شود

ته مانده ی نفس زدنِ صبح تا غروب
صرف کشیدن دو سه تا آه می شود
 
در موج اشک های خودت غرق می شوی
با این همه مصیبت و داغی که دیده ای

نسبت به گام قبلی خود پیرتر شدی
کم کم به شانه های رقیه رسیده ای
 
"آبِ طلب نکرده همیشه مراد نیست"
شاید سریعتر بشود انکسار تو...

حالا که چند قطره فقط آب خورده ای
حالا که شیر هست ولی شیر خوار تو...
 
دلتنگ گریه های کسی می شوی که او
آرام سرسپرده به آغوش نیزه ها

"این گریه ها برای تو اصغر نمی شود"
لالایی تو پُر شده در گوش نیزه ها



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هفتم محرم
[ 30 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هفتم محرم

محمد جواد غفورزاده«شفق»

ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشق
باز بیا سر کنیم، قصه ی گلزار عشق

قصه شنیدم که دوش، تشنه لب گل فروش
برد گلی سبز پوش، هدیه به بازار عشق

گل غم ناگفته داشت، خاطر آشفته داشت
چشم به خون خفته داشت، از غم سالار عشق

عشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کرد
خنده زد و باز کرد، دیده به دیدار عشق

گر چه زمان دیر بود، تشنه لب شیر بود
منتظر تیر بود، یار وفادار عشق

باغ تب و تاب داشت، گل طلب آب داشت
کی خبر از خواب داشت، دیده ی بیدار عشق

عشق زمین گیر شد، عرش سرازیر شد
گل هدف تیر شد، ای عجب از کار عشق

آن گل مینو سرشت، بر ورق سرنوشت
با خطی از خون نوشت، معنی ایثار عشق

این گل باغ خداست، از چمن کربلاست
خواب گه او کجاست، سینه ی اسرار عشق

آه که با پشت خم، پشت خیامت برم
نغمه سراید به غم، قافله سالار عشق

تازه گل پرپرم، من ز تو عاشق ترم
اصغرم ای اصغرم، ای گل گلزار عشق!

غنچه ی آغوش من، زینت خاموش من
یار کفن پوش من، یار من و یار عشق

دشت پر از های و هوست، مشتری عشق اوست
ای شده قربان دوست، اوست خریدار عشق

خیمه به کویم زدی، خنده به رویم زدی
می ز سبویم زدی، بر سر بازار عشق

کودک من لای لای، از غم تو وای وای
گریه کند های های، چشم عزادار عشق

با تو «شفق» پر گرفت، عشق در او در گرفت
تا نفسی بر گرفت، پرده ز اسرار عشق


*************************

غلامرضا سازگار

مــهِ آسمانِ امیــد مـن گـل نـوشکفته پرپرم
مگذار دیده به روی هم که تویی تمامیِ لشکرم

تو مرا ذبیح و من آمدم که به سوی قتلگهت برم
که به پیش تیر بگیرمت که به دست خود کنمت فدا

تو به دور سر قمرِ منی تو به پیش رو سپر منی
جگرم به حال تو سوخته که تو پارۀ جگر منی

سفرم بـه سـوی خدا بوَد تو یگانه هم‌سفر منی
بگذار چهره به شانه‌ام که سفر کنی به سوی خدا

متحیّرم به سکوت تو که خموش و غرق تلاطمی
نـه اشـاره‌ای نـه نظاره‌ای نـه کنایـه‌ای نه تکلمی

بگشـا زبـان بـه ترانـه‌ای برُبـا دلـم بـه تبسّمی
که تو بر فراز دو دست من، علمی به صحنۀ کربلا

سردست خویش برآن سرم‌ که تو را به دست خدا دهم
رخ خود به خون گلو بشو که فدا شویّ و فدا دهم

چو تـو را به دست خدا دهم به تمام خلق، ندا دهم
که فدای حق همه بود ما که فدای حق همه هست ما

قطرات سـرخ تــو می‌شود گل سرخ دامـن کربلا
مهراس بـر سر دست من که چو من شوی سپر بلا

مـن و تـو دو کشته راه حـق دو ذبیح مسلـخ ابتلا
نه عجب خلیل ببـوسد ار گلـو و لب و دهـن تو را

چه ‌خوش است در شرر عطش‌ که به خونِ چهره بشویمت
چه‌ خوش است وقت وداع خود چو گل بهشت ببویمت

چه‌ خوش است سینه سپر کنی که ذبیح خویش بگویمت
چه خوش است خنده‌کنی به خون‌ که قبول ‌کرده تو را خدا

تو همیشه باب حوائجی، تو هماره بحر کرامتی
تو نـدای غـربت عترتی، تو لوای سرخ امامتی

تـو پنــاه عــالم خـلقتی تــو شفیـع روز قیـامتی
نگهی به«میثم»خسته‌دل چه در این سرا، چه در آن سرا


*************************

سیدحبیب حبیب پور

ای تو زیبا غنچه بستان من
چشم خود وا كن، گل عطشان من

باز كن چشمان ناز خویش را
دور كن از خیمه ها تشویش را

عازم دیدار پیغمبر شدی
تو در آغوشم ـ علی ـ پرپر شدی

تو در آغوشم چه زیبا خفته ای
با نگاه خود، به بابا گفته ای:

" ای پدر ای كاش سربازت شوم
كودكم ای كاش جانبازت شوم

ای پدر ای كاش چون قاسم شوم
سوی درگاه خدا عازم شوم

كاش مانند عموی با وفا
پیش پای تو كنم جانم فدا

كاش مثل اكبرت عاشق شوم
بهر دیدار خدا لایق شوم"

ای گل سرخ و سپید من، علی
طفل شش ماهه، شهید من، علی

ای چراغ خیمه هایم روی تو
ای تمام چشم هامان، سوی تو

ای گواه غربت اهل حرم
اصغرم ای  اصغرم ای اصغرم

ای كه طفل پاك و معصومی، علی
مثل جد خویش مظلومی، علی

ای طلوع عشق، در سیمای تو
ای قرار من، رخ زیبای تو

ای بهار من چرا پژمرده ای؟
طاقت و صبر از دل من برده ای

پیش چشمم ای گل زیبای من
تیر بر حلقت زدند ای وای من

بر گلویت تیر كین، پرتاب شد
چشم های خسته ات در خواب شد

شد تو را گهواره آغوش پدر
كی شود داغت فراموش پدر؟

كی چنین تشنه گلی پرپر شود؟
حنجری از تیرِ كینه تر شود؟

كی چنین بوده كنار رود آب؟
كودك شش ماهه ای در التهاب...


*************************

سید حسن رستگار

پس بزن تیر را تمامش کن
 کشتی از انتظار لشکر را
 روی دستان شمس تابنده
 بزن آن طفل ماه پیکر را
 
 در جواب امیر خود نامرد
 پاسخی ساده روی لب دارد
 هدف هر چه ظریفتر باشد
 دقت بیشتر طلب دارد
 
 آن طرف گفتگو به این صورت
 این طرف می کند پدر نازش
 مادرش در حریم خیمه ولی
 می رسد لای لای آوازش
 
 چشم در چشم حضرت بابا
 می زند خنده ای به این مضمون
 سمت خیمه بَرَم نگردانی
 می شوم تا ابد به تو مدیون
 
 من علی ام که ظهر عاشورا
 چند سالی بزرگتر شده ام
 تا بدانی که جان نثار توأم
 سینه ات را پدر سپر شده ام
 روی هم می خورَد عطش دیده
 آن لبانی که پر ترک هستند
 زخم هایی که هر یک از آنها
 سند تازه ی فدک هستند
 
 آی دستی که بر کمان هستی
 این سپاه من است کودک نیست
 این علی اصغر علی نسب است
 هدف پیش روت کوچک نیست
 
 کمی آرام تر بکش زه را
 این کمان از فشار می شکند
 حتم دارم که با همین یک تیر
 کمر من سه بار می شکند
 
 لب خود را گزید رود آرام
 تیر از چله ی کمان در رفت
 مشک ها سر به زیر تر گشتند
 کاسه ی صبر چشم ها سر رفت
 
 چه بگوید به اهل بیت حرم
 چه بگوید که باورش سخت است
 باور اینکه رفته از دستش
 آخرین یار و یاورش سخت است
 
 پیش رو دشمنی که نامرد است
 پشت سر چشم ها که منتظرند
 راست یا چپ؟ کجا؟ نمی داند
 لحظه هایش چه تند در گذرند


*************************

رضا هدایت خواه

حال و روز لبش بیابانی ست
و سلاحش دو چشم بارانی ست

توی خیمه اگر که زندانی ست
گریه هایش پر از رجز خوانی ست

شوق لبیک در صدایش بود
آخرین بی قرار را برداشت

غربت بی شمار را برداشت
حرف پایان کار را برداشت

گوییا ذوالفقار را برداشت
آخرین یار با وفایش بود

برد تا دست آسمان بدهد
سند ظلم را نشان بدهد

یا بهانه به آن کمان بدهد
کاش دشمن کمی زمان بدهد

تازه آغاز ربنایش بود
در دل ظلمت اظطراب افتاد

تا نگاهش به نور ناب افتاد
یاد روی ابوتراب افتاد

دهن تیر تشنه آب افتاد
این ولی باز ابتدایش بود

موی بابا سپیدتر شده است
غصه و غم شدیدتر شده است

از علی نا امیدتر شده است
چشمش از آنچه دید تر شده است

سر در آسمان رهایش بود
در دلش حسرتی تلاطم کرد

در جوانی تو را تجسم
راه برگشت خیمه را گم کرد

به دل مادرت ترحم کرد
جای تو در پر عبایش بود


*************************

حامد خاكی
 
یابن خیر النساء خداحافظ
در پناه خدا، خداحافظ

تو هنوزم مرا نبوسیدی
پدر تشنه ها خداحافظ

دست کم می شود مرا ببری
مرد بی انتها خداحافظ

خواهشی قبل بُردنم دارم
التماس دعا خداحافظ

بی قراری، قرار می خواهی
من نمردم، که یار می خواهی

پر پرواز و بال پروازی
انتهای زمان آغازی

چه کنم یار کوچکت باشم
چه کنم تا دلت شود راضی

اکبرت رفت با عمو چه شود
یک نگاهی به من بیندازی

هر چه باشم منم علی هستم
از چه با بی کسیت می سازی؟

یاد دارم مرا بغل کردی
گفتی ای یار آخرم نازی

سخنانت عجیب غوغا کرد
بند قنداقه ی مرا وا کرد

روی دستان باب من رفتم
با سرم باشتاب، من رفتم

خیمه پرسید بر نمی گردی؟
مگر اینکه به خواب، من رفتم

مشک سقاییِ عمویم کو ؟
تا کنم پُر ز آب، من رفتم

چه کنم واقعاً پدر تنهاست
عذر خواهم رباب، من رفتم

پشت سرهای ما چه می ریزی
اشک غم جای آب، من رفتم

گر چه بی شیر، زاده ی شیرم
می روم انتقام می گیرم

وقت آن شد خودی نشان بدهم
نا توانم تو را توان بدهم

در میان قنوت دستانت
چون علی اکبرت، اذان بدهم

دوست دارم کنار پیکر تو
با لبی خشک و تشنه جان بدهم

یا ز سر نیزه چون سرت با سر
به سر عمه سایبان بدهم

یا همین که رباب لا لا گفت
با سرم نیزه را تکان بدهم

تا ز حلقم سپیده پیدا شد
حرمله با سه شعبه اش پا شد

یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت
خنده را بی حیا، ز عمه گرفت

در هیاهوی دست و پا زدنم
بی سر و بی صدا ز عمه گرفت

تیر پایان به جمله داد و مرا
در هوا بی هوا ز عمه گرفت

تن من دست خاک، سر را هم
سر این نیزه ها ز عمه گفت

اصغرت بال و پر در آورده
از سر نیزه سر در آورده

نیزه دارم همین که راه افتاد
موی من شانه شد به پنجه ی باد

مادرم مات خنده ام شده بود
از تماشام، گریه سر می داد

درِ دروازه را که رد کردیم
دور و اطراف شهر سنگ آباد

سنگشان بی هوا به سر می خورد
سرم از روی نیزه می افتاد

همسفرها به من نمی گویید
سنِّ شش ماهگی مبارک باد؟

سدّ برخورد سنگ و سر نشدم
بی بدن بودنم، اجازه نداد

حال که، تکلیف من مشخص شد
اصغر از محضرت مرخص شد



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هفتم محرم
[ 30 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هفتم محرم - روضه حضرت علی اصغر(ع)

      
      در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
      از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت
      
      با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
      در بين گاهواره قنوت دعا گرفت
      
      اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است
      آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت
      
      آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
      از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت
      
      در آخرين وداع غريبانه اش پدر
      او را به روي دست براي خدا گرفت
      
      ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
      ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت
      
      تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش
      جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت
      
      از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
      قنداقه را امام به زير عبا گرفت
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      

      
      سر وقت
      
      وقتش رسیده است که پر در بیاوری
      از راز خنده‌ی همه سر در بیاوری
      
      وقتش رسیده است که با روضه‌های خشک
      اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری
      
      وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
      از نیل تا فرات جگر در بیاوری
      
      خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
      از زیر دست‌های تبر دربیاوری
      
      تو یک تنه حریف همه می‌شوی و بس
      از این قماط، دستی اگر دربیاوری
      
      تو از نوادگان مسیحی بعید نیست
      از خاک، مشک تازه و تر دربیاوری
      
      در این کویر خار گل انداخت گونه‌ات
      گفتی کمی ادای پدر دربیاوری!
      
      لب می‌زنی به هم که بخوانی ترانه‌ای
      اشکی به این بهانه مگر در بیاوری
      
      رضا جعفری
      
      ********************
      

      
      تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد
      پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد
      
      ناخنت خون شده و چهره‌ی مادر زخمی
      آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد
      
      به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند
      چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد
      
      خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت
      گذر حرمله افسوس به اینجا افتاد
      
      حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست
      کودکی بال زد اما ز تقلا افتاد
      
      دست و پا می‌زدی و هلهله‌ها می‌آمد
      عرق شرم پدر وقت تماشا افتاد
      
      همه‌ی آرزویم بود زبان باز کنی
      ولی انگار که یک فاصله اینجا افتاد
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      

      
      چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
      که تو بخندی و من هم کنم تماشایت
      
      به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود
       برای ناله هل من معین بابایت
      
      مزار کوچک تو پر شده است از خونت
      بخواب ماهی من در میان دریایت
      
      مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب
      به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت
      
      چگونه جسم تو پنهان کنم که میدانم...
      ...به وقت غارتمان می کنند پیدایت
      
      بخواب در دل این خاک تا کمی وقت است
      که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت
      
      ...بیا رباب که این شاید آخرین باریست
      که خواب می رود او با نوای لالایت
      
      اگر نشد که شود سایه سرت امروز
      به روی نیزه شود سایه سار فردایت
      
      محمد بیابانی
      
      ********************
      

      
      بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
      و ایستادی امروز روی پای خودت
      
      نشان بده به همه چه قیامتی هستی
      و باز در پی اثبات ادّعای خودت
      
      از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
      بیفت مثل همه مردها به پای خودت
      
      پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
      ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
      
      که شاید آخر سیر تکامل حلقت
      سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
      
      یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
      یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
      
      بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
      برای عمه کمی سایه در ازای خودت
      
      و بعد همسفر کاروان برو بالا
      برو به قصد رسیدن به انتهای خودت
      
      و در نهایت معراج خویش می بینی
      که تازه آخر عرش است ابتدای خودت
      
      سه روز بعد، در افلاک دفن خواهی شد
      درون قلب پدر خاک کربلای خودت
      
      هادی جانفدا



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هفتم محرم - روضه حضرت علی اصغر(ع)
[ 20 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)

       
      تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
      هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
      
      پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
      یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
      
      با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
      چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
      
      خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
      حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
      
      خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
      بگذارید به سن علی اکبر برسد
      
      دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
      دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
      
      شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
      شیر در سینه بی کودک مادر برسد
      
      .... زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
      تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
      
      علی رضا لک
      
      *******************
      

      
      یک پر نه ،دو پر نه ! سهم تو تیر سه پر شده
      سهم تو از بقیه کمی بیشتر شده
      
      تیری که از سه جای گلویت دریده است
      بیرون کشیدنش چه قدر درد سر شده
      
      لشگر نگفت حرمله پیش پدر نزن
      شش ماه بیش نیست که آقا پدر شده
      
      آن قدر بی هوا سر تو ذبح تیر شد
      که تازه دست خونی من با خبر شده
      
      یک نیزه دست حرمله هم خواب دیده بود:
      تا شام و کوفه با سر تو همسفر شده
      
      دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
      از بسکه رشته رشته و زیر و زبر شده
      
      .....حالا چگونه خیمه روم با چه کودکی
      با کودکی که ذبح عظیم پدر شده؟
      
      رحمان نوازنی
      
       *******************

      
       دیدنت در همه ی راه معما شده است
      تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟
      
      دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
      باز هم حرمله سر گرم تماشا شده است
      
      باورم نیست که بالای سرم می خندی
      دل من سوخته تر از دل لیلا شده است
      
      ساربانی که نگین پدرت را دارد
      چند روزی است در این قافله پیدا شده است
      
      حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
      باورم نیست که در حنجره ات جا شده است
      
      کاش آرام رود قافله تا راه روی
      بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
      
      کاش آرام رود تا که نیفتی از نی
      ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است
      
      نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
      باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
      
      حسن لطفی
      
      ******************
      

      
      خدا به ماه زمین خورده آسمان بدهد
      دلی به وسعت دریای بی کران بدهد
      
      امام عشق، علَم را به دست ساقی داد
      که مرد را به تمام جهان نشان بدهد
      
      چه می شود که به باد و به ابرها و به خاک
      به سنگ های زبان بسته هم زبان بدهد
      
      که باد نوحه بخواند، که ابر گریه کند
      که خاک اقامه بگوید، که سنگ اذان بدهد
      
      و یا به کودک لب تشنه روی دست پدر
      هزار سفره ی رنگین تر از کمان بدهد
      
      رباب از نفس افتاده جبرئیل کجاست
      که گاه گاهی گهواره را تکان بدهد
      
      چه عاشقانه و زیبا خدا مقدّر کرد
      که روی دست پدر ایستاده جان بدهد
      
      هزار نکته ی شیرین تر از عسل باقی ست
      اگر عطش بگذارد؛ اگر امان بدهد
      
      احمد علوی
      
      ********************
      

      
      این ناله ی شکسته ی یک خسته مادر است
      بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است
      
      آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل
      خجلت زده غریب و پریشان و مضطر است
      
      از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده
      رویت خضاب گشته ز خونِ کبوتر است
      
      مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم
      من مادرم که سینه ی من مهد اصغر است
      
      یا که ببند چشم علی یا که صبر کن
      چشمش هنوز در پی بیچاره مادر است
      
      با من مگو که تیر به حلق علی زدند
      بر حنجرش نشانه ی تیزیِ خنجر است
      
      سنگ لحد نچیده به رویش مریز خاک
      تازه بخواب رفته گل من که پرپر است
      
      داغش عظیم اگرچه خودش شیر خواره بود
      این داغ سخت با همه غمها برابر است
      
      جواد حیدری
      
      *******************
      

      
      تو مثل آن گل سرخی که تازه وا شده است
      وَ غنچه غنچه در این دشت رو نما شده است
      
      تو اولین قدم سبزه روی دشت بهار
      تو مثل طفل نسیمی که تازه پا شده است
      
      هنوز چشم نجیبت شبیه باران ست
      که با ترنم هر قطره هم نوا شده است
      
      تو آن لطیفه ی صبحی که از سحر ، خورشید
      به غمزه غمزه ی ناز تو آشنا شده است
      
      دوباره خنده بزن غنچه ام که دل تنگم
      لب شکر شکن تو چه دلربا شده است
      
      تو را چگونه شقایق رقیب خود نکند
      که داغ عشق، به درد تو مبتلا شده است
      
      تو روی دست منی تا به عرش می برمت
      که فصل سبز ملاقات با خدا شده است
      
      فرات بر دو لب تشنه ی تو می سوزد
      مگر برای تو این دشت کربلا شده است
      
      دعای کوچک من در قنوت عشق تویی
      که کائنات پر از ذکر ربّنا شده است
      
      جعفر رسول زاده
      
      ********************
      

      
      گلوی تو چه گلویی که نیزه دان شده است
      و نیزه زیر گلوی تو ارغوان شده است
      
      به سن وسال و قیافه و زور بازو نیست
      بزرگ مرد همین ایل و خاندان شده است
      
      عطش برای شما چه بهانه خوبی است
      و گرنه آب برای تو نیمه جان شده است
      
      تو دست خالی و دشمن سه شعبه آورده است
      چقدر حرمله پیش تو ناتوان شده است
      
      به پای خاست ، رجز خواند و قصد میدان کرد
      چه کودکی که به شش ماهگی جوان شده است
      
      و لابه لای نگاهش غم پدر پیداست
      تمام دغدغه اش چوب خیزران شده است
      
      و گشت خون تو تا هفت آسمان جاری
      زمین چقدر در اینجا چو آسمان شده است
      
      تمام دغدغه ام شرح تلخ این قصه است
      گلوی تو چه گلویی که نیزه دان شده است
      
      نادر حسینی
      
      *******************
      

      
      ششماهه‌ بود و رنگ‌ جمالش‌ پريده‌ بود
      از هوش‌ رفته‌ يا كه‌ به‌ ناز آرميده‌ بود
      
      چشمان‌ خود گشود و ز گهواره‌ زد برون‌
      هل‌ من‌ معين‌ غربت‌ بابا شنيده‌ بود
      
      او محسن‌ است‌ يا كه‌ از او در نيابت‌ است‌
      خاكستري‌ كه‌ حاصل‌ عمر شهيده‌ بود
      
      لب‌ تشنه‌ بود از عطش‌ غربت‌ پدر
      آمد ولي‌ به‌ جان‌ ، غم‌ بابا خريده‌ بود
      
      يك‌ لحظه‌ هم‌ درنگ‌ نكرد خصم‌ خيره‌ سر
      انگار تا به‌ حال‌ سپيدي‌ نديده‌ بود
      
      تير سه‌ شعبه‌اي‌ كه‌ زد از جنس‌ ميخ‌ در
      از گوش‌ تا به‌ گوش‌ علي‌ را دريده‌ بود
      
      باور نداشتند، علي‌، دست‌ و پا زند
      هجم‌ سه‌ شعبه‌ چون‌ نفسش‌ را بريده‌ بود
      
      آيا شتاب‌ تير كمك‌ كرد يا حسين‌
      خود تير را ز حنجره‌ بيرون‌ كشيده‌ بود
      
      احسان‌ محسني‌فر
      
      ******************
      

      
      شعاع آه مرا ضرب در عذاب كنيد
      محيط درد گلوي مرا حساب كنيد
      
      از التهاب لب من گدازه ميريزد
      براي كشتن آتش فشان شتاب كنيد
      
      حسين آمده تا آبروي آب شود
      بجاي هلهله فكري به حال آب كنيد
      
      ميان جمع شما يك نفر مسلمان نيست ؟
      كجاست غيرتتان ، هاي ، انقلاب كنيد
      
      به پيرمرد جوان مرده كه نميخندند
      حيا كنيد ، از اين ظلم اجتناب كنيد
      
      مرا كه بالش دست رقيه ميخواباند
      نميشود كه به تير سه شعبه خواب كنيد ؟
      
      به سعي هاجر و سوز گلوي اسماعيل
      سراب حلق مرا زمزم رباب كنيد
      
      نزاع غنچه و فولاد آخرش پيداست
      سه شعبه را كه نشد ، نيزه را مجاب كنيد
      
      مصطفی متولی
      
      ******************
      

      
      آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
      آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست
      
      بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
      حالا که توانایی از این بیشترت نیست
      
      فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
      گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست
      
      گفتی که مکِش منت این حرمله ها را
      حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست
      
      حالا که مرا می بری از شیر بگیری
      یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟
      
      تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
      آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست
      
      آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
      که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست
      
      این بار نگه دار سرت را که نیفتد
      حالا که توانایی از این بیشترت نیست
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)
[ 20 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد